هجده سال بعد، پدر پیتر همچنان بهعنوان کشیشی محبوب، به کار خیر و رسیدگی به ایتام مشغول است تا اینکه دوباره از طرف مسئولان یک زندان، برای جنگیری از یک دختر دیگر (اسپرانزا)، فراخوانده میشود. در کمال ناباوریِ پیتر، این مورد با موردِ هجده سال پیش پیوند اساسی دارد و راز تاریک او را برملا میکند.
در ادامه معلوم میشود که در جنگیری قبلی، شیطان وارد بدن کشیش شده و توسط او با آن راهبه زنا کرده و این دختر، حاصل رابطه نامشروع هجده سال قبل است!!
در یکسوم ابتداییِ فیلم، چنین بهنظر میرسد که فیلم خدازدایی هم قصد دارد همان تصویر معمول از کلیسا و واتیکان را به مخاطب القاء کند، یعنی: ملجأ و پناه مؤمنین مسیحی در برابر ارواح شریر و شیطان.
چنانکه وقتی پدر مایکل (بزرگترین جنگیر کلیسا)، در همان جنگیری اول، به پیتر میگوید: اگر گناهی در وجودت داری، نباید دست به این اقدام بزنی! اینگونه بهنظر میرسد که کارگردان قصد دارد کشیشان ارشد و مسئولان کلیسای کاتولیک را چنین باتقوا و ملاحظهکار نشان دهد، اما هرچه فیلم پیشتر میرود، این معادله معکوس میگردد.
واقعیت این است که کلیسای کاتولیک با تحمیل رهبانیّت و تجرّد، بابِ بزرگترین انحرافات جنسی را برای کشیشان و راهبهها گشود و خود بزرگترین تسهیلگر سلطه شیطان در همان کلیسای کاتولیک شد.
فیلم در واقع تمسخر اعتقادات شیطانیِ خود کلیسای کاتولیک، ازجمله خوردن شراب و فطیر بهمثابه خون و گوشت مسیح نیز هست. ما از زبان دختر جنزده این تمسخر را میشنویم:
«بیا و بدن منو بخور! بدن من خوشمزهتر از بدن پسر خداست.»
و از همین باب است آنجا که پدر مایکل، جملهای کلیدی و در واقع اذعانی تلخ و کوبنده میکند. او خطاب به پیتر میگوید:
«قرنهاست که واتیکان استراتژی خودش را در برابر شیطان تغییر نداده. گاهی فکر میکنم شیطان در صفوف واتیکانه… شاید خود واتیکان.»