اینکه کنسرت هم مانند مناسک، قرار است در شب ماه خونین برگزار شود، در واقع وجهی آیینی و مناسکی به کنسرت میبخشد. در نمادشناسی جادوی سیاه، هم ماه کامل و هم ماه خونین معانی و قدرتهای خاصی دارند که میتوانند «دگرگونی»های بزرگ را موجب شوند.
از سوی دیگر، مادری که یکسره نگران و محافظ دختر دلبند خود است، غیرمستقیم و تدریجاً بهصورت هیولایی کنترلکننده تصویر میشود که اجازه نمیدهد دخترش حیوانیّت درونی خود را حفظ کند! در واقع، در منطقِ «قرمز شدن»، انتخاب میان خانواده و «جمعِ رفقا» یک انتخاب صفر و صدی است و هیچ حد وسطی ندارد!
اما مسأله و در واقع پیام اصلی انیمیشن، پذیرش هیولای درون است و این چیزی است که بهصراحت در فیلم بیان میشود: هنگام گفتوگوی پدر و دخترش در آستانه انجام مناسک طرد هیولای درون. جایی که پدر به میلین نصیحت میکند که هیولای درونش را بپذیرد و با آن زندگی کند.
وقتی میلین از مناسک میگریزد و در هیأت پاندای سرخ خود را به استادیوم محل کنسرت میرساند، حرف اصلی را خطاب به دوستانش میگوید:
«یک عمر وسواسِ گرفتنِ تأیید مادرم رو داشتم… الان فهمیدم که از دست دادنِ شما برام سختتره تا از دست دادنِ اون.»
و وقتی در برابر مادر غولآسایش در محل کنسرت میایستد، میگوید:
«من دیگه دختر کوچولوی تو نیستم، مامان… من پسرا رو دوس دارم. موسیقی با صدای بلند رو دوس دارم. قر دادن رو دوس دارم. من ١٣ سالمه. کنار بیا با این موضوع!»
بهعنوان نکتهی پایانی، باید به این موتیف یا بنمایهی تکرارشونده در انیمیشنها و فیلمهای ظاهراً کودکانهی هالیوود دقت کنیم که «هیولا بودن»، «حیوانیّت درون»، پذیرش هیولاها و همزیستی انسان با موجودات غیرانسانی را القاء و تبلیغ میکنند. در همین یک سال گذشته، انیمیشنهایی چون «آرلو، پسر تمساحی»، «لوکا»، «هتل ترانسیلوانیا 4» و یا سریال «دندان شیرین» کمابیش با همین مضمون به نمایش درآمدند. این همزمانی و تکرار، به هیچوجه اتفاقی نیست.